دختر خلیج ...

در قله ی ماسه ها زاده شده ام من/ بدین گونه تمامی دریاهای جهان را / فرو می بلعم ...

دختر خلیج ...

در قله ی ماسه ها زاده شده ام من/ بدین گونه تمامی دریاهای جهان را / فرو می بلعم ...

Love Story

یه شب زیر بارون که چشمام به راهه

می بینم که کوچه پُرِ نور ماهه  

تو ماه منی که تو بارون رسیدی

امید منی تو شب ناامیدی   

تو بارون که رفتی شبم زیرورو شد 

یه بغض شکسته رفیق گلو شد  

نه شب عاشقانه ست، نه رویا قشنگه

دلم بی تو خونه ، دلم بی تو تنگه ...   

 * * *

پ.ن1: تو شرکت وقتی همه واسه ناهار میرن تنها می شم/ طبقه چهارم کاخ سفید که دور تا دورش کوه های سرسبز و آسمونیه که فقط می باره و می باره ... تو این تنهایی محض فقط صدای شیاوشه که می چسبه ... قصهء عشق قدیمی رو می خونه و باید چشامو ببندم و پرت شم به چند سال پیش ... من شیفته ی این ترانه شده ام !

پ.ن2: دارم Auto CAD یاد می گیرم. هیات مدیره واسم استاد خصوصی گرفته اند. از این به بعد طراحی پلان پروژه ها هم گردن من می افته، اما خبری از اضافه حقوق؟.. نوچ !

پ.ن3: هوا که سرد می شه خوش اخلاقی هام بیشتر می شه ، مثلا می تونم فراموش کنم که نیم میلیون پورسانتمو شرکت دولوپی کشید بالا ! من مهربونم و با گذشت ( البته اگه جاروجنجال چند روزمو فاکتور بگیرم! )

پ.ن4: خیلی حرفها داشتم واسه ماه جدید ، اما این ترانه ی سیاوش منو متحول کرد و LOVE STORY رو کشیدم ...

پ.ن آخر : زیبا ، فراموشی حماقت نیست / داغی ست به شکل درد بر قلبی که کدر شده ... 

یک فنجان شعر . . .

اگر تو بخواهی 

دور می ایستم  

چون آخرین چراغ خیابان 

اما روشن ... 

   

 

پ.ن۱: این عکس تکراریه ! اما چون کار خودمه و دوستش دارم باز هم میذارمش !

پ.ن ۲ : دلم میخواد اینجا رو حسابی عوض کنم / هم سیستم ظاهری و هم نوشتاری ... 

پ.ن۳: لطفا واسه اسم جدید این وبلاگ مرا یاری کنید ... 

پ.ن آخر: بیخیال وقتی دیگر ... حال را عشق است !

بی . . .

پائیز میاد از اشک تو ، واسه خودش غم میاره ...

شهریور و خاطره هاش / باران پر خاطره اش و برگ هایی که دارن می بارن از درخت های همیشه خاموش ...

اینجا تا چشم کار می کند کوه است و درخت و مردمانی مسکوت و خاموش ...

اینجا کسی لبخند نمی زند و گرهی ست میان دو ابرو ...

اینجا مرکز سبزینه های هستی و دریاچه ایی کوچک، که دریا می نامندش ...

 اینجا تنهائی ها زیاد ست و این همه سبزی و سکوت تو را به آسمان نزدیک تر می کند.

اینجا بیست و دو سال زندگی را از یاد می برد. اینجا یعنی فراموشی ...

اینجا یعنی انزوا ...

اینجا شمـــــــــــــــــ   من   ــــــــــــــــــــــــــال است ..!

                           *          *        *

هنوز مثه یه مورچهء فعال ! هر روز تا شرکت پیاده می رم و میام . با همون کتانی سفید و کیف سیاهی که از دستام مثه یه وبال آویزه ! یادمه نوجوونی هام پیش خدا گله میکردم که: این چه بد زندگی ایی  که من دارم. منو بنداز یه جای دور. جائی که هیچ احد و ناسی منو نشناسه و خودم باشم و خیابونی که ازش هر روز عبور می کنم . وقتی آدمای همزبونم اینجا زبون منو نمی فهمن منو به جائی ببرکه واقعا نفهمم چی میگن و اینجوری خیالِ خودت و منِِ غُرغُرو رو راحت کن ...

سال ها گذشت و من کلاً یادم رفت که چه حرفی زدم و خدا چی گرفت از ما ... اینهمه آرزو و حرف ، پِرتی خدا زد و همین یه دونه آرزوی ما رو برآورده کرد !

چاره ایی نیست ...

 باید بی دوست / بی سینما / بی کافی شاپ / بی پیتزا / بی شعر / بی............... / ... هر چی کلمه که قبلش (( بی )) داره بسازم ...

پ.ن۱: اینهم وفا به قولی که دادم. آپدیت ماهیانه . . !

پ.ن ۲ و آخر: شاید وقتی دیگر . . .

شعر خودم

در گستره ی بی امان لحظه ها

سکوت محض را به ادراک ایمان خواهم برد

من زنی تنها در آستانه ی فصلی گرم

یادآور دختری که موهایش را با روبان زرد می بافت

                                 دیرگاهی ست که شعری نگفته ام

                        بر گستره ی این سپیدی های راه به راه

وارش نم نم و نم نم کلمات بر زمین

                                 خشکیده ی ذهنم

         حکایتی ست از تنهایی بی امان ما ...

ای همیشه گریخته از من ،

وقتی می آمدی ، اشیاء چه مهربان بودند

درخت بی جهت قیام نکرده بود

و تمامی سبزینه های هستی در رگ عشق

                      ضربان تدوام داشتند

چه زیبا می آمدی و نور بر همه ی زمین می تابید

بر میز خاک گرفته ی اندیشه های فرسوده ام

بر شمعدانی های بی شمع اتاق

و شومینیه ی خاموش هستی مان

چه مهربان می آمدی و من در افق دوردست گام هایت

ذوب شدنم را به نظاره می نشستم

چه مهربان می آمدی ای یار ، ای خاطره ی مانای

بیست سالگی ...

 

* * *

پ.ن1: کارشناس فروش یه شرکت صنعتی / هر روز زندگی با انسان هایی که اسمشون هست بساز بفروش از من آدم دیگه ایی ساخته ! / زندگی حالا شده چک ، پول ، سود بیشتر ، بی خوابی ، جذب مشتری ، اراجیفی بنام مخ زنی !

پ.ن2: من خلیج رو فراموش کردم و تمام آدمیانی که روزگاری قسمتی از زندگی گذشته مرا ساخته اند ... دنبال دلیل گشتن چاره ی این دل نیست ...

پ.ن3: سعی می کنم ماهی یکبار باز هم به روز شوم.منتظر نوشته های جدید از بانوی خزر باش!

پ.ن آخر : شاید وقتی دیگر . . .

تولدم مبارک ...

همیشه در این کلمات چیزی هست

* تولدت مبارک *

چیزی هست که ما را به اشتباه می اندازد

یا به گریه

یا به خنده حتی ؛

کاش

یکی از این تولد گرفتن های پیاپی

یکی از این کیک هایی که می بریم

یکی از این شمع هایی که فوت می کنیم

ما را

 من و تو را

به هم نزدیک تر کند ؛

یا بقول معروف

خوشبخت مان کند ..!

با این همه ...                   تولدت مبارک.

درک من از زندگی درست کار نمی کند

اما

تولدت مبارک

نامه ی نازنین خوبم بمناسبت تولدم !!!