اشکهامان را پاک کردیم و در چهرهی یکدیگر خیره شدیم. چشمهای من به چشمهای پرندهی آوارهای میماند که به رد دوری از یک برکه مینگرد. چشمان او به چشم گرگی میماند که دست از ستم کشیده باشد ..
این منم خاطره ای با دو سرگذشت در ذهن تو فصل اولش خوشی و سرزندگی و فصل دومش دلگیری و ناخوشی من برای همه چیز.. عذرخواهم ... و گذشت، شیرین ترین انتخاب آفرینش است ..
این منم
خاطره ای با دو سرگذشت در ذهن تو
فصل اولش خوشی و سرزندگی
و فصل دومش دلگیری و ناخوشی
من برای همه چیز.. عذرخواهم
...
و گذشت، شیرین ترین انتخاب آفرینش است ..
گذشت از چه؟
وقتی چیزی در خاطرم نمونده...
سلام دوست قدیمی خوبی ،در چه حالی ؟ چقد دلم برا روزای وبلاگی تنگ شده بود،ان شاالله هرجا هستین خوش و خرم باشید
ممنون
همهمون دلتنگ گذشتهها میشیم و این عجیبه که هرچی سمت آینده میریم این دلتنگی بزرگ و بزرگتر میشه...
امیدوارم خوب باشید و شاد
من هنوز میهمان خلیجیم هرچند نبخشیده باشدم!..