* صدای افتخاری از ضبط اسقاطی روی میز روح تازه ای به اتاقم دمیده :
- نی و نای چوپون / سحر خروسخون/ابرای بیابون ... میگن تو قصه بودی/همه رودخونه ها / دشت و گلپونه ها / حتی کوه و صحرا/همه میدونن که تو بودی؛که غزلهای شب جدایی رو سرودی ..!
پرده صورتی اتاقمو کنار میزنم؛تا پسر همسایه دق نکنه ! نگام کن؛ همون جسد متحرک؛ همون شاعری که روی واژه های پوسیده اش می رقصه ...
- حالا هرچی که بود؛حالا هرچی که هست/از تو هر خاطره تنها دل ما شکست
تنها دل ما شکست ...
------------------------------------------------------------
==> بعد!!!
یکی می گفت : ( تنها همراهم در زندگی تلفن همراهمه ! )
بعد همه بهش خندیدند ...
بعد شب که شد همه با تلفن همراهشون تنها شدن.
بعد به همون یکی پیغام دادن که :( ما تنهاییم؛ همراه ما میشی ؟! )
بعد همون یکی زمزمه کرد :
(( تنها همراهم تو زندگی تلفن همراهمه ..! ))
--------------------------------------------------------
پ.ن ۱ : دارم بهت فکر میکنم؛ که اینقدر غر نزنی هیچکس بفکرت نیست ... خوب فکرامو کردم : هنوزم ارزش فکر کردن نداری !!!
پ.ن ۲ : وقتی همه بهت میگن خودتو نکش بیشتر ترغیب میشی بری خودتو غرق کنی!!!ممنونم از همه که بفکرم بودن ( به پ.ن ۱ رجوع شود!!!) اما خیلی چیزا درست نمیشن؛ مثه حال خراب من..!
پ.ن ۳ :اعتراف بزرگی ست.اینکه بالاخره من هم فریب چشمهای احمقی رو خوردم !
بعد از دو سالی که از هم بیخبر بودیم ؛ یهو پیداش شد ...
- سلام شـ ... خوبی خانومی ؟!
اونقدر از همه چی نامید بودم که دیدن یه دوست قدیمی که همزاد صداش میکردم ... نه ؛ بی فایده بود .
- هنوز که تو لبی ... بخند دختر ..!
نمیدونست که میخوام چیکار کنم . مدام حرف میزد. برق چشاش عوض شده بود . مثه همون دکتره که مثلا مشاوره میکرد : جلسه اول: - دختر به این نازی حیف نیست افسرده شه ؟ هیچ میدونی تو چشات یه دنیا زندگی خوابیده ... (؟!) جلسه دوم: تو احتیاج به یه دوست داری؛ نه این جوونای فکلی؛ من میتونم دوست خوبی واست باشم ...
جلسه سوم: - آقای دکتر؛ اینا چیه که میگی ؟ من کی گفتم نیاز به دوست دارم؟ اونهم از نوع مرد؟! انگار شما مشکل جنسی دارین نه بنده ..!!!!
- تو نمی فهمی عزیزم!تو بیماری!!! ببین الان دستتو گرفتم ؛ چیزی ازت کم شد؟!!
(با عصبانیت و فریاد)... دختره ی روانی ؛داره از دماغم خون میاد . من صد تا مثه توی لاشی رو به راه آوردم .اونوقت توی جنــــــــ.. ؟!!
* * *
- سلام آقای رئیس! متاسفم که دیر شد .استاد پروازی داشتم و ...
- عزیزم مشکلی نیست. بیا تو اتاقم کارت دارم ... ( کنار میزش تکیه داده و دود پیپش رو با ولع خاصی بیرون میده )
- شنیدم دانشجویی.ترمی چقدر میدی ؟ باباتم که ...
- خوب زندگی سخته دیگه . باید ساخت و تلاش کرد ...
- از منشی یه فرم واسه آپارتمان های ۱۲۰ متری بگیر... امروز عصر نمیخواد کلاس بری .بریم بازار اول گوشی تو عوض کن ؛ بعدش بریم چند جا ؛ ماشین سبک برداری ...
- آخه نمیشه ... پول اینا یعنی یه عمر دویدن من ...!
- کی گفت تو پولشو بدی ؟! ( جدی و محکم ) تو باهوشی . میتونی همه چیز رو زودتر از وقتش بدست بیاری ... حالا برو بیرون !
نگاه همکارا و پچ پچهای آزار دهنده : راسته بخدا که میگن همه دانشگاه آزادی ها خرابن . یک ماه نشده مخ رئیسو زد ! نگاه چه خودشو مظلوم نشون میده ! دختره ی گدا ...
- متاسفم. من نمیتونم اینجا کار کنم . درس هام زیاد شده آقای ...
- مرخصی بگیر. من نمیذارم از اینجا بری ...
- چرا؟ چرا با من اینکارو میکنین ؟ من به این پول نیاز دارم.چرا مثه همه با من رفتار نمیکنین ؟من مثه نوه ی شمام ... چرا دست از سرم بر نمیدارین ؟ خسته شدم از بس ... ( گریه فرصت نداد و رئیس تو اتاق تنها شد . مثه همیشه که تا حرف صیغه و ملک و املاک میشد ... اما اینبار واسه همیشه ...)
کار . دانشگاه . جامعه . از همکار. مدیرعامل . رئیس هیئت مدیره فلان شرکت معتبر . دوست . همسایه . دکتر. مهندس . استاد . . .
بارها و بارها این جملات رو شنید و تحمل کرد ... فقط گفت چرا؟ خیلی ظاهرش به اینجور آدما میخوره ؟! چرا ...؟
* * *
درست بعد همه ی این فشارهای روانی جلوم سبز شد:
- سلام شـ ... خوبی خانوم کوچک دنیای مـــــ ...؟!
- چرا اینجوری نگام میکنی ؟!
- دوستت دارم دیوونه ...
- برو بابا ... حوصله این چرت و پرتارو ندارم . تصمیمم رو گرفتم . میخوام تو خلیج خودمو ...
- خر شدی ؟! همه اش واسه شعر گفتنه ! دیوونه یه بار دیگه شعر بگی نه من ؛ نه تو ... ببین اگوری پگوری من !!! زندگی رو ساده بگیر ... بخدا کاری نداره ...میخوام ببوسمت . اجازه میدی ؟!
- خیلی عوض شدی ... مثه همه ی آشغالهای دیگه ... میذاری یه کم حرف بزنم ؟! دیگه کم آوردم ... دیگه مثه همیشه محکم نیستم . الگو نیستم . به آخر رسیدم ... آخر ...
( باز داره ساز خودشو میزنه ) - شاد باش . ببین دنیا ارزش نداره اشکای نازتو ببینه ...
- ( بخودم میگم) خیلی احمقی ؛ پس چی شد ؟ میخواستی تو بغل خدا بری یه شب ؟ جا زدی ؟ میخواستی شادی هارو تو دلت زندونی کنی ... پس کو ..؟
نمیذاره حرف بزنم . اونی که همزادم بود . راهمون یکی بود ؛ اونهم مثه همه شده ... هی با توام : خدای دریاها ... من دارم میام پیشت ... همین روزا ...
* * *
(بتاریخ نامعلوم ) تیتر روزنامه صبح ساحل
- پیدا شدن جسد دختر خندانی در آبهای خلیج-
اظهارات مسئولان : باید این مسائل ریشه یابی بشن ! مشکلات عاطفی . نبود شغل مناسب و از هم گسیختگی خانوادگی ...
به همین سادگی ..................................................................................پایان !