دختر خلیج ...

در قله ی ماسه ها زاده شده ام من/ بدین گونه تمامی دریاهای جهان را / فرو می بلعم ...

دختر خلیج ...

در قله ی ماسه ها زاده شده ام من/ بدین گونه تمامی دریاهای جهان را / فرو می بلعم ...

دختر خلیج یادت نرود که :

* همیشه در بند آن نباش که احساساتت را تجزیه و تحلیل کنی.

* می توانی کارهای کوچکی که از دستت بر می آید و خیری از آن به دیگران می رسد انجام دهی.

* بیاموز که همیشه از چیزهای خوب صحبت کنی.

* درازترین سفرها با یک گام برداشتن آغاز می شود.

* چه بسیار چیزهاست که بدون آنها زندگی برایت میسر است.

* اگر برگ درخت در پائیز نمی افتاد، جائی برای روئیدن برگ های بهاری پیدا نمی شد.

* آنچه را که علاج نمی توان کرد باید تحمل کرد.

* از زندگی لذت ببر ، دیرتر از آن است که فکر می کنی.

* کار خوبی در حق کسی انجام بده و درباره اش با هیچکس صحبت نکن.

* هیچکس تضمین نکرده است که فردا هم همین جا باشیم.

* آگاهانه تصمیم بگیر ، چه چیزی ارزش جنگیدن را دارد و چه چیزی را باید به حال خود رها کرد.

* جائی در پشت ذهنت بخاطر بسپار اثر انگشت خدا بر همه چیز است.

* مهربانی کردن تصادفی و بدون نقشه را تمرین کن.

* در هر لحظه آنچه را که هستی فدای آنچه می توانی شوی کن.

* اگر کسی توپ را به سمت تو پرتاب کرد مجبور نیستی آن را بگیری.

* به ندای قلب خود اعتماد کن.

* در بطن هر انسان فرشتگانی وجود دارند که تنها آرزویشان آن است که زاده شوند.

* در برابر هر چه مقاومت کنی ، ادامه می یابد.

* زندگی مهم تر از آن است که خیلی جدی گرفته شود.

* شاید توصیه هایی که به دیگران می کنی در واقع برای یادآوری به خودت باشد.

* نبردهای خود را عاقلانه انتخاب کن ..!  

 

پ.ن۱ : من روزهای بدی رو سپری می کنم . برایم دعا کنید 

پ.ن۲: در پست قبلی جواب قانع کننده ای از شما دریافت نکردم ... شما فقط خواننده های خوبی هستین ! مهم نیست ... همچنان می نگارم! 

 پ.ن۳: شاید وقتی دیگر ... 

برایم بنویسید ...

چندی پیش مطلبی را در وبلاگ دوست خوبم دختر هرمزگان خواندم که توجه مرا جلب کرد :

(( آنچه تا بدین روز شده و آنچه خواست های آتی من اند ... ))

سعی بر نوشتن وقایع سال پیش و آرزوهای امساله داشتم اما بی فایده بود و مغزم به دستهایم فرمان نگارش نمی داد ... شاید باورتان نشود از نیمه های ماه پیش دغدغه نوشتن این مطلب را داشته ام و امروز می بینم که از نگارش آن عاجزم . نه اینکه سال 87 برای من سالی پر از پوچی و عدم موفقیت بوده ، نه عزیزانم ، مشکل از دل و دماغ بنده است که وسوسه نوشتن را از من می ستاند ...

بر این باورم که مردمان جز دست انداختن آرزوهای دور و درازتان و کشیدن دیوار و ایجاد مانع کاری از دستشان بر نمی آید. به این باور رسیده ام که با تنهائی و توکل به خالق یکتا می توان به ناکجاهای آرزو رسید. متاسفم که در جامعه امروز، اطرافیان بجای تشویق برای بالا رفتن از پله های موفقیت و حمایت سعی در کشیدن نردبان زیر پایمان دارند. و باز هم متاسفم برای ایمان آوردن به این مصرع از شعر فروغ :

همچنان که ترا می بوسند در ذهن طناب دار تو را می بافند ...

تلخ تر از قهوه اسپرسو شده ام. بخوبی میدانم . حال سوالی دارم :

براستی چه چیزی می تواند جوانی را با تمام سرزندگی ها و شادابی هایش چنین پژمرده و نگاهش را به اطراف خاکستری و تیره کند ؟

از دوستان خوب وبلاگر و غیر وبلاگر می خواهم ضمن پاسخ به سوال آخرم ، تغییر و تحولات خود را برایم بنویسند ، از هر آنچه دوست داشتند من برایشان بنویسم و کوتاهی کرده ام ، هر حرفی و سخنی که می باید ...

دوستانی که سال هاست می شناسم و نمی شناسم شان :

دخت هرمزگان/ دوست خوبم نازنین / موسای عزیز با ذهن زیبایش / دکتر برومند ارجمند  با ایده های ناب / پرنیان از جائی شبیه بهشت / انسان عزیز / از شمال ایران آقای یاشار /  دریانورد تنها / من عزیز و ... 

 

تمامی دوستانی که در این سه سال و اندی یار همیشگی من بودند ... 

منتظر نوشته های شما هستم ...