نه ؛ من خانه ای ندارم
سقفی نمانده است
دیوار و سقف خانه ی من
همین هاست که می نویسم
همین طرز نوشتن از راست به چپ است
در این انحنای نون است که می نشینم
سیر من از همه ی بلایا سرکش - ک - یا - گ - است ..!
پ ن ۱ : میدونم اینجا به شدت در پیته. اما باور کن وقت ندارم قالب رو عوض کنم !!!
پ ن ۲ : ۲۶ آذر. جلوی ۳۰۰۰ نفر تماشاچی . اجرای تنها دختر دانشگاه روی صحنه . تشویق بی امان اونا ... من چه ام شده بود ؟!! کولاک کردی دختره !!!
پ ن۳: دارم بهت فکر میکنم . اینکه چی میشد همه مثل من به دیگران فکر میکردند ... نه ؛ دنیایی از نوع گلستان نخواستیم . فقط آدم باشیم !!!
این روزا به شدت احساس میکنم که شبیه جودی شدم !
حتی یه عروسک بابالنگ دراز هم خریدم گذاشتم کنار آینه میز توالت و شبا درست عین یه منگل کند ذهن بهش خیره میشم و میگم بابا چرا اینجوری شد پس ؟!
تازه فهمیدم که چقدر شبیه منه : کشیدن کاریکاتورایی که بعدش دردسر میشه . شعرای در پیتی که تو نشریه ها چاپ میشه . مقاله های طنزی که سر و صدا میکنه . خنده های مکرری که ریشه عصبی داره و کسی نمی فهمه!دارم ادامه میدم. مثل همیشه ...
شاد و شنگول و خوشحال ! اما جدا من شادم ؟!! وقتی شادی ها گم میشن اینجوری میشی . عق ات میگیره از همه چی؛ دلت میخواد تموم حرفای نزده رو سر یکی خالی کنی - اون یکی شاید تو باشی - اما طرف دستتو میخونه و مدام در میره . میره و میره تا دور میشه . آخرش میاد یه روز صاف صاف تو چشات نگاه میکنه و میگه چته ؟ خل شدی دختر ؟!!
دلت میخواد این کیبوردو بکوبی تو سرش بگی که چقدر میتونی احمق باشی که نمیذاری من یه کلمه حرف بزنم !
واسه خودش میبره و میدوزه ... میگه بیا تنت کن . . .
چقدر این روزا شبیه جودی شدم . خیلی دنبال کتاب پرنده ی خوشبختی از مترلینگ هستم . منتظر نامه ... از بابایی که ندارم !
روزا دارن میگذرن . به همین سادگی ۲۱ سال رو باختم. سکوت . کارهای نکرده . چهره های نکشیده . شعرهای نگفته . صدام بزن : فاحشه ی خوشبخت ! نه یادم اومد دقیقا اینچنین خطاب شدم : فاحشه ی آخوند زده ! آره همین بود !
مقید شدم به قوانین خودم . اینچنین باش تا نبازی . آفرین . بچه مثبت مامان . درسخون و نخاله !!! دیوارها یه ساله که شکسته .هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوم. همه چیز عجیب شده . دنیایی جدید با نگاه های تازه ...
چقدر شبیه جودی شدم ...
بجای پشت بوم خوابگاه میرم طبقه آخر ساختمون دانشگاه میشینم و به ماه نارنجیه تو آسمون نگاه میکنم . راستی چقدر شبیه زرده تخم مرغه ! آخ . چقدر خوشم میاد وقتی با کره عسلی بشه و هورت بکشی بالا ...
دنبال یه نقضی واسه این قانون همیشگی . اما نمیشه . راه نمیده که نمیده ... چرا نمیتونی ثابت کنی که میشه همه اینارو نقض کرد ؟ چرا نمیذاری ثابت کنم ؟! چرا نذاشتی که حرف بزنم ؟
چقدر شبیه جودی شدم ... بابا عروسکت هست. مثه خودت خنگه ! موهاشو هم به زور مثه تو صاف کرده! مثه جنتلمن های انگلیسی ..!
حوصله نوشتن ندارم ...
پ.ن ۱ : با هزار زحمت دوباره این وبلاگ رو تاسیس کردم . انتقال نمی یافت !
پ.ن۲: به زودی قالب جدید از راه میرسه .
پ.ن ۳: شاید وقتی دیگر ...