دختر خلیج ...

در قله ی ماسه ها زاده شده ام من/ بدین گونه تمامی دریاهای جهان را / فرو می بلعم ...

دختر خلیج ...

در قله ی ماسه ها زاده شده ام من/ بدین گونه تمامی دریاهای جهان را / فرو می بلعم ...

دریا ...

دریا از این لحاظ به انسان نمی خورد 

دریا گرسنه نیست غم نان نمی خورد 

دریا دلش پر از سفره ماهی است 

غصه برای سفره بی نان نمی خورد ... 

 

پ.ن۱ : سعادت اگر بیرنگ است ؛ ارادت همچنان باقی ست ! 

پ.ن۲ : وقتی آرزویی داری و نتونی براش کاری کنی ؛ چه حسی بهت دست میده ؟  

پ.ن۳ : به بدترین چیز ممکن فکر کن / به خلائی وحشتناک و بدترین اتفاق ممکن در زندگی / به مکعبی که وسطش گیر کردی و هر وجه آن با سرعت غیرقابل کنترلی به سمتت میاد و راه گریزی نداری ؛ خوب به این وضعیت فکر کن...

 حال من در چنین وضعی قرار گرفته ام !

متاسفم...

آزادی کجائی تنهای تنهام 

آزادی گرمی دستاتو میخوام 

  اینو حتما ببین ...  

 آزادی تو دلم حرفای درده 

منو دوری تو آواره کرده... 

 پ.ن اول و آخر : آزادی جای تو خالیه ... آزادی ؛ آزادی ، آزادی ...         

شاید بخاطر انتخاب...

 

 

* درد من حصار برکه نیست 

درد من ؛ 

زیستن با ماهیانی ست که 

تصوری از دریا در ذهنشان   

جائی ندارد ...  

  پ.ن۱: تازه از تهران آمده ام/ چقدر شلوغی خیابان ها و مردم سبزپوش و این جنب و جوشها به آدمی انرژی میدهد ... 

پ.ن۲: آرام شده ام / حتی آرام تر از خواب درختان این دیار ... رشد کرده ام به ملکوت اشیاء و حسی ست نهفته در وجودم ... آی انسانهای همیشه محدود لذت رهائی را به این حصارها مفروشید ... 

پ.ن۳: این بی پرده گوئی ها و خراشیدن وجه ی همدیگر؛ این هزینه های گزاف و ریخت و پاشها چه سودی برای کارگر خسته ای دارد که به ۱۰ شب نکشیده سر بروی بالش بیهوش می شود و از مناظره ها هم بیخبر ؟!! 

  

پ.ن آخر : شاید وقتی دیگر ... شاید ...

دختر خلیج یادت نرود که :

* همیشه در بند آن نباش که احساساتت را تجزیه و تحلیل کنی.

* می توانی کارهای کوچکی که از دستت بر می آید و خیری از آن به دیگران می رسد انجام دهی.

* بیاموز که همیشه از چیزهای خوب صحبت کنی.

* درازترین سفرها با یک گام برداشتن آغاز می شود.

* چه بسیار چیزهاست که بدون آنها زندگی برایت میسر است.

* اگر برگ درخت در پائیز نمی افتاد، جائی برای روئیدن برگ های بهاری پیدا نمی شد.

* آنچه را که علاج نمی توان کرد باید تحمل کرد.

* از زندگی لذت ببر ، دیرتر از آن است که فکر می کنی.

* کار خوبی در حق کسی انجام بده و درباره اش با هیچکس صحبت نکن.

* هیچکس تضمین نکرده است که فردا هم همین جا باشیم.

* آگاهانه تصمیم بگیر ، چه چیزی ارزش جنگیدن را دارد و چه چیزی را باید به حال خود رها کرد.

* جائی در پشت ذهنت بخاطر بسپار اثر انگشت خدا بر همه چیز است.

* مهربانی کردن تصادفی و بدون نقشه را تمرین کن.

* در هر لحظه آنچه را که هستی فدای آنچه می توانی شوی کن.

* اگر کسی توپ را به سمت تو پرتاب کرد مجبور نیستی آن را بگیری.

* به ندای قلب خود اعتماد کن.

* در بطن هر انسان فرشتگانی وجود دارند که تنها آرزویشان آن است که زاده شوند.

* در برابر هر چه مقاومت کنی ، ادامه می یابد.

* زندگی مهم تر از آن است که خیلی جدی گرفته شود.

* شاید توصیه هایی که به دیگران می کنی در واقع برای یادآوری به خودت باشد.

* نبردهای خود را عاقلانه انتخاب کن ..!  

 

پ.ن۱ : من روزهای بدی رو سپری می کنم . برایم دعا کنید 

پ.ن۲: در پست قبلی جواب قانع کننده ای از شما دریافت نکردم ... شما فقط خواننده های خوبی هستین ! مهم نیست ... همچنان می نگارم! 

 پ.ن۳: شاید وقتی دیگر ... 

برایم بنویسید ...

چندی پیش مطلبی را در وبلاگ دوست خوبم دختر هرمزگان خواندم که توجه مرا جلب کرد :

(( آنچه تا بدین روز شده و آنچه خواست های آتی من اند ... ))

سعی بر نوشتن وقایع سال پیش و آرزوهای امساله داشتم اما بی فایده بود و مغزم به دستهایم فرمان نگارش نمی داد ... شاید باورتان نشود از نیمه های ماه پیش دغدغه نوشتن این مطلب را داشته ام و امروز می بینم که از نگارش آن عاجزم . نه اینکه سال 87 برای من سالی پر از پوچی و عدم موفقیت بوده ، نه عزیزانم ، مشکل از دل و دماغ بنده است که وسوسه نوشتن را از من می ستاند ...

بر این باورم که مردمان جز دست انداختن آرزوهای دور و درازتان و کشیدن دیوار و ایجاد مانع کاری از دستشان بر نمی آید. به این باور رسیده ام که با تنهائی و توکل به خالق یکتا می توان به ناکجاهای آرزو رسید. متاسفم که در جامعه امروز، اطرافیان بجای تشویق برای بالا رفتن از پله های موفقیت و حمایت سعی در کشیدن نردبان زیر پایمان دارند. و باز هم متاسفم برای ایمان آوردن به این مصرع از شعر فروغ :

همچنان که ترا می بوسند در ذهن طناب دار تو را می بافند ...

تلخ تر از قهوه اسپرسو شده ام. بخوبی میدانم . حال سوالی دارم :

براستی چه چیزی می تواند جوانی را با تمام سرزندگی ها و شادابی هایش چنین پژمرده و نگاهش را به اطراف خاکستری و تیره کند ؟

از دوستان خوب وبلاگر و غیر وبلاگر می خواهم ضمن پاسخ به سوال آخرم ، تغییر و تحولات خود را برایم بنویسند ، از هر آنچه دوست داشتند من برایشان بنویسم و کوتاهی کرده ام ، هر حرفی و سخنی که می باید ...

دوستانی که سال هاست می شناسم و نمی شناسم شان :

دخت هرمزگان/ دوست خوبم نازنین / موسای عزیز با ذهن زیبایش / دکتر برومند ارجمند  با ایده های ناب / پرنیان از جائی شبیه بهشت / انسان عزیز / از شمال ایران آقای یاشار /  دریانورد تنها / من عزیز و ... 

 

تمامی دوستانی که در این سه سال و اندی یار همیشگی من بودند ... 

منتظر نوشته های شما هستم ...