دختر خلیج ...

در قله ی ماسه ها زاده شده ام من/ بدین گونه تمامی دریاهای جهان را / فرو می بلعم ...

دختر خلیج ...

در قله ی ماسه ها زاده شده ام من/ بدین گونه تمامی دریاهای جهان را / فرو می بلعم ...

همیشه نوشته‌ام،

برای خودم، برای تنهایی‌ام، برای دلتنگی‌ام

و دلتنگی‌های من چه بودند؟

جز خوبی‌های بیش از حدم در حق بقیه، جز شرجی دورم، جز آسمانی که ضخامت یک شیشه از پنجره و پرده‌ای ضخیم مجال پروازم را کشت...

به میانسالی خزیدم و جوانی نکردم، هم‌چنان شادی طفل گم شده‌ی روزگارم‌ست، مویی سپید نکرده‌ام، شاید مصائب وارده برابر صبرم به روزگار ناچیز بوده، هرچه بود در گذر بود...

از این‌جا می‌ترسم، می‌ترسم دیگر بنویسم، شبیه قبرستان خاطره‌ست، پر از امیال و آرزوهای برآورده نشده، هر پست که می‌خوانم فریادی و آهی و حسرت از قالبش به قلبم می‌ریزد

طاقتم کم شده، از روزگار دلم شکسته، از روزگار رنجیده‌ام که هیچ‌وقتِ خدا به چرخ ما نچرخید و غم بود و غم بود و غم...

هنوز به خلیج فکر می‌کنم، به همان آبی دور که رنگ چشم‌هایش بود...تمام شد،

 قصه‌ی دخترخلیج هم تمام شد...

وچه کسی می‌تواند بگوید:

تمام شد

و دروغ نگفته باشد؟..

میل به نوشتنم مُرده ، میل به زیستنم مُرده، سال‌هاست  مُرده‌ام و کسی باورم نمی‌کند، کسی خاکم نمی‌کند، کسی پیدایم.. نه ، نه، لطفا پیدایم نکنید، از پیدا شدن‌هایم و بعد رفتن‌هایتان مُرده‌ام... 

بگذارید در خواب ابدی‌ام تجزیه شوم، در رویایی شبیه بهشت، آغوشی شبیه خدا، چه زیاده‌خواهانه! سلام زندگی، دختر خلیج نیستم، مرگم، تجسم محض یک کالبدِ خیره، می‌شناسی ام؟ به قعر اندوه افتاده، رها شده، ول شده،ترک شده، 

و این‌ست سرانجام انسان بی رویا...

دیگر رویایی ندارم‌. فراموشم کنید، که غرق شدم..

ما را

که غرقه‌ایم

ندانی چه حالت است!


پ.ن اول و آخر و همیشه: شاید هیچ‌وقت...


شاید وقتی دیگر نه، همین حالا!

کوه کندنت را نمی‌خواهم
فقط ، گاهی با من
در بیستون رشت قدم بزن! شیرین.ج
ما اتفاق افتاده ایم، گواهم همین کتاب!
* * *
پ.ن۱: مثه رعد بود، آمد، زد و...
پ.ن۲: می‌خواستم، نخواستی...
پ.ن۳: دیگه شاید وقتی دیگر بی‌معنی ست!
پ.ن آخر: سلام زندگی...