دختر خلیج ...

در قله ی ماسه ها زاده شده ام من/ بدین گونه تمامی دریاهای جهان را / فرو می بلعم ...

دختر خلیج ...

در قله ی ماسه ها زاده شده ام من/ بدین گونه تمامی دریاهای جهان را / فرو می بلعم ...

برایم بنویسید ...

چندی پیش مطلبی را در وبلاگ دوست خوبم دختر هرمزگان خواندم که توجه مرا جلب کرد :

(( آنچه تا بدین روز شده و آنچه خواست های آتی من اند ... ))

سعی بر نوشتن وقایع سال پیش و آرزوهای امساله داشتم اما بی فایده بود و مغزم به دستهایم فرمان نگارش نمی داد ... شاید باورتان نشود از نیمه های ماه پیش دغدغه نوشتن این مطلب را داشته ام و امروز می بینم که از نگارش آن عاجزم . نه اینکه سال 87 برای من سالی پر از پوچی و عدم موفقیت بوده ، نه عزیزانم ، مشکل از دل و دماغ بنده است که وسوسه نوشتن را از من می ستاند ...

بر این باورم که مردمان جز دست انداختن آرزوهای دور و درازتان و کشیدن دیوار و ایجاد مانع کاری از دستشان بر نمی آید. به این باور رسیده ام که با تنهائی و توکل به خالق یکتا می توان به ناکجاهای آرزو رسید. متاسفم که در جامعه امروز، اطرافیان بجای تشویق برای بالا رفتن از پله های موفقیت و حمایت سعی در کشیدن نردبان زیر پایمان دارند. و باز هم متاسفم برای ایمان آوردن به این مصرع از شعر فروغ :

همچنان که ترا می بوسند در ذهن طناب دار تو را می بافند ...

تلخ تر از قهوه اسپرسو شده ام. بخوبی میدانم . حال سوالی دارم :

براستی چه چیزی می تواند جوانی را با تمام سرزندگی ها و شادابی هایش چنین پژمرده و نگاهش را به اطراف خاکستری و تیره کند ؟

از دوستان خوب وبلاگر و غیر وبلاگر می خواهم ضمن پاسخ به سوال آخرم ، تغییر و تحولات خود را برایم بنویسند ، از هر آنچه دوست داشتند من برایشان بنویسم و کوتاهی کرده ام ، هر حرفی و سخنی که می باید ...

دوستانی که سال هاست می شناسم و نمی شناسم شان :

دخت هرمزگان/ دوست خوبم نازنین / موسای عزیز با ذهن زیبایش / دکتر برومند ارجمند  با ایده های ناب / پرنیان از جائی شبیه بهشت / انسان عزیز / از شمال ایران آقای یاشار /  دریانورد تنها / من عزیز و ... 

 

تمامی دوستانی که در این سه سال و اندی یار همیشگی من بودند ... 

منتظر نوشته های شما هستم ...

نظرات 24 + ارسال نظر
مهربان شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:50

پول ، پول و بازم پول . عشق و این جور چیزا همش الکی و کشکه . تقریبا پول حلال همه ی مشکلاته . جوونها چون پول ندارند امید به زندگی ندارند !

پول بدون ایمان را من نمی پسندم چون ابزاری برای آز و شهوت می شود. متاسفانه این تجربه را در دوستان نزدیکم دیده ام .کسانی که متمول اند اما باز هم غمگین و خاکستری اند ...
ثروت دخیل است اما همه چیز نیست ...

یک عدد محسن شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 16:14 http://blog.karenjak.com

سعی کن چهار چوب داشته باش.. برای هر چیز
حتی خودت وخوبی هات

خیلی ظریف بود ...
حتما آویزه ی گوش خواهم کرد ...

مهر جنوب یکشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 07:19 http://www.mehre-jonoob.blogfa.com

سلام بزرگوار
راستی تا حالا فکر کرده اید چرا با هم حرکت نکنیم.منتظر حضورتان هستم.

متوجه حرکت با هم نشدم ..؟

در پی انسانیت یکشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 14:16 http://bashar99.blogfa.com

سلام دوست عزی و مهربان من...
هنوز معنای درونی این پستت رو درک نکردم...یعنی نمیخوام باور کنم...
یعنی میخوای بری؟؟؟نمیدونم چرا چنین حیس پیدا کردم...که مطمئناٌ خیالی بیش نیست...امیدوارم..
دختر خلیج همیشگی فارس عزیز من...
من خیلی دیر پیدات کردم....یعنی خیلی وقت نیست که میخونمت...
اما با همین مدت اندک فهمیدمت...خاص بودنت رو با تمام وجود حس کردم..و همچنین مهربانی و انسان بودنت را...
سوالی پرسیدی که من از جواب دادنش عاجزم...
فقط اینو بگم که ...تو این مدت خیلی داغون بودم و سیر از زندگی...
ولی با تمام وجود حسش کردم و دوباره میخوام به زندگی برگردم...
شاید جواب سوالت فقط وجود خدا باشه و بس....
اگه تو وجودت داشته باشی اون حس ناب رو ..دیگه پژمرده و نگاهت را به اطراف خاکستری و تیره نمیپنداری...
کوتاهی در کار نبوده مهربون...اطمینان داشته باش دخت خلیج
ممنون که بنده ی حقیر تو لیست دوستانت هم حک شدم و باعث بسی افتخار و خوشحالیست...
راستی...هیچی...میل میزنم برات...
پایدار باشی و پر صلابت و همیشگی و سبز..
مواظب خودت باش عزیز...
یا علی...

دوست عزیز قصد رفتن ندارم
برای فرار از همه رنج ها جز نوشتن جز این کاری بلد نیستم ...
بقول آقای والا - شاعر خوب هرمزگانی - : من شاعرم و جز شعر چیزی بار من نیست !

خوشحالم که خودت را پیدا کرده ای ... نمی دانم چه بر شما گذشته اما بقول دوست دیرینه ی این وبلاگ - پرنیان - این هم بگذرد !

بنگری یکشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 14:18 http://www.bangeree.blogsky.com

سلام بر دوست عزیز و نادیده !

سپاسگذارم از اینکه دعوتم رو پذیرفتی و سطرهایی از قلب و عقل برگرفته ات در اینجا ترسیم نمودی.

۱)
با جمله ای از فروغ که گفتی تا بی نهایت خط باهات موافقم .همیشه هم برام سوال پیش میاد چرا سر راه خار بجای گل !

۲)
علتهای متعدد میتونه در پژمردگی تاثیری داشته باشه ...شاید اعتماد شاید آدمای دور بر ..شاید ضعیف بودن ایمان ..شاید نبود صبحی صادق ! و شاید ...

۳)
دوست داشتم تو را در اردیبهشت ماه در سواحل فیروزه ای هرمزگان ببینم اما معذوریتت را جانانه می پذیرم . امیدوارم همیشه موفق و دلت شاد .

متشکرم دوست خوبم ...

دلم می خواست بجای سه نقطه ( ... ) جملات را جایگزین می کردی ...

بنگری یکشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 14:20

ضمنا نامش درخشان ...چه زیبا شده این نام در این وبلاگ!

لبخند ...

مرتضا نیک یکشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 19:26 http://ccu-cinema.blogsky.com/

http://ccu-cinema.blogsky.com/
تبادل لینک

باید بررسی شود ...

یاشار دوشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:34 http://northboy.blogsky.com

کسی نیست.بیا زندگی را بدزدیم و . . .
نمی دانم چرا ما آدمها همیشه حس می کنیم که بار سخت ترین و سنگین ترین غم های دنیا تنها روی دوش ماست و دیگران در تلاشند تا هر روز باری بر ان افزون کنند!
چرا تو؟ چرا تو که از خلیج تا دریا را پیموده ای؟ چرا باور نداری که دنیای اطرافمان را خودمان خاکستری و بی رنگ می کنیم؟
آنچه تا بدین روز شده همان بوده می خواسته ایم و آنچه آرزوهای ماست هر آن چیزی است باید به آن باور داشته باشیم.
دوست من، باور داشتم بودن در کنار زیباترین خلیج و بزرگترین دریاچه دنیا دلت را دریایی کرده!
کاش روزی کاغذی باشد که توان باور دردهایم را داشته باشد که ببینی غصه هایت چقدر کوچکند!

باز هم برایت می نویسم. فعلا

یاشار عزیز بودن در کنار دریا و خزر دلیلی بر داشتن دل دریایی نیست ...
حرف شما متین که این خود مائیم که دنیایمان را تیره میکنیم ...
اما چندی است به باور جدیدی رسیده ام ... که دیگران مداخله گر و دیوارچین زندگی اند...

* هر چه تنهاتر = موفق تر ! *

باور آرزوها شعار قشنگی است اما وقتی عوامل دستیابی به آن توسط دیگران مختل شود و متاسفانه آرزوهایت در گرو دنیایی خارج از وجود خود توست ؛ پس یا آرزوهایت و آرمان هایت اشتباه اند یا باید قید آن را ...

غم هر کس فقط برای او بزرگ است ؛ همانطور که آرزوهایش فقط برای خودش زیبا و خواستنی اند ...
بگذریم دوست من ...

در پی انسانیت دوشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 13:28

خب خدا رو شکر...که تفکرم پنداری غلط بود...
خوشحالم که هستی دوست عزیز...
بله...مثل همه ی حرفاش اینم شیرینه...
جناب پرنیان رو عرض میکنم...
این نیز بگذرد...
آبی باشی و بی انتها...

لبخند ...

نازنین دوشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 15:34

دوست عزیزم
بیا کمی بهم روحیه بده که خیلی خیلی محتاج انرژی مثبت تو هستم

تو همیشه نسبت به من لطف داشتی عزیزم

من خیلی بهت ارادت دارم
سر فرصت بیشتر برات می نویسم

سر فرصت بیشتر برات می نویسم

فکر نکن مسافری و من فقط راه عبورم
تکیه کن بمن عزیزم ؛ من همون سنگ صبورم

خدا رو شکر که با شنیدن صدای گرمت رفع پریشانی شد !
آخه دختر خوب آدم رو می ترسونی که با این پیام گذاشتنت ...
فکر کردم اتفاقی حادث شده !

یاشار دوشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 23:57 http://northboy.blogsky.com

سلام دوباره.حالا که خوب فکر میکنم یاد نوشته های دوستی به نام صبرا می افتم در وبلاگی در همین بلاگ اسکای از مظلومیت دختران و آزادی پسران نوشته بود.
پس من نگاهم از جانب خودم بوده. ضمنا من قصد توهین به غمها و غصه های شما را نداشتم دختر خلیج همیشه فارس!
پس هر چه تنهاتر بهتر؟ حرفی ندارم.تنها بمان تا ببینی نجنگیدن با مشکلات و پیدا نکردن راه عبور از دیوارهای مقابل چگونه است!شاید این هم تجربه ای باشد!
فعلا!

صبرا نامی از دوستان خوب منه که تجربه ی یه کار رادیوئی را در صدای هرمزگان داشتیم ...

من قصد کنار کشیدن و نظاره کردن به مشکلات را ندارم یاشار عزیز ...
فقط به باور جدید رسیده ام که شاخ و برگ دادن و با دیگران سهیم شدن عایدی جز عقب ماندن از برنامه و هدف نداره ...
من هم همانند صبرا از عدم آزادی خانم ها ناراضی ام اما این جمله به نوشته من ارتباط چندانی نداره ... منظورم از جوان بدون در نظر گرفتن جنسیت بوده ...

یاشار جان من از شما نرنجیدم. اتفاقا نوشته شما را چندین بار خواندم. باز هم برایم بنویس ...

سوال من این است چرا جوان امروز نمی تواند طراوت و شادابی داشته باشد ؟ جدا از شادی های روزمره و لحظه در تنهایی و خلوت خود همیشه غمی عمیق را احساس می کند... این نه مختص من ؛ دوستان نیز چنین اند...

چرا امروز شاهد جوانانی هستیم که بقدر فاحشی از فردا و آینده منزجر و بی نهایت پژمرده اند ؟

صحبت من نیست . البته من هم جزئی از همه ...

مهر جنوب سه‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 13:02 http://www.mehre-jonoob.blogfa.com

سلام دوست اندیشمندم
پست فردای من پاسخ به بخشی از سئوال شما خواهد بود.اول باید تکلیف خود را با این دو کلمه روشن کنید.منتظر باش.

دکتر بدقول شده اید ...
وقتتان را تنظیم کنید ..!

مهر جنوب سه‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 13:03

سلام مجدد
منظور از با هم حرکت کردن مطلبی بود که در پست فبلی ام بود .داستان مسابقه خرگوش و لاک پشت .نمی دانم خوانده ای

نه متاسفانه ... شما آنچنان سریع به روز می کنید که من به شما نمی رسم !

غروب جنگ سه‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 19:18 http://www.takaver.blogfa.com

براستی چه چیزی می تواند جوانی را با تمام سرزندگی ها و شادابی هایش چنین پژمرده و نگاهش را به اطراف خاکستری و تیره کند ؟
هر کس در هر مقطع سنی اگه با ذهنیت منفی وبا تردید به زندگی واجتماع نگاه کند . دچار دلمردگی خواهد شد پس دنیای با نشاط را با اول از دون ونوع نگرشمان بسازیم .
با تبادل لینک اگه مایل بودید در خدمتم . یا حق

دوست من چرا باید منفی به این اجتماع نگاه کنیم ؟
من دلایل را می خواهم ...
سبب اینهمه یاس و بیهودگی ...

مهر جنوب پنج‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 17:21

سلام بزرگوار
با موضوع جدیدی منتظر حضورتان در مهر جنوب هستم.

یاشار جمعه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 15:17 http://northboy.blogsky.com

دست بر زخم کهنه ای نهاده ای که می دانیم از کی به دامانمان افتاد و نمی دانیم کی رخت بر می بندد.
در تمامی جوامع جهانی سوم دردی هست که در دل ماست. و جالب آنکه در تمامی دنیاهای پیشرفته این درد در شکلهای دیگیر هست که هنوز درک نمی کنیم. به کدام جهت باید رفت؟ من هم نمی دانم.
امروز همه ما در خلوت غمهایی داریم که با ما بزرگ می شوند، با ما ازدواج می کنند، با ما سر کار می آیند و با نمی میرند!
بخشی از اینها غمها تقدیریست که خود رغم می زنیم و بخشی دیگر را که دیگران می سازند. اما گفتن همه اینها چه سود؟ مگر وقتی من غمی در سینه داشتم کسی مرا میدید؟ تنها خودم بودم که خود را از کنج اتاق تنهایی بیرون کشیدم. چه فایده دارد به غمهایی بیندیشم که در دلم هستند و کاری برایشان نمی شود کرد؟ آیا زندگی جز جنگی برای پیروزی است؟ آیا نباید زخمها فقط عزممان را جزم کنند؟
کاش پاسخ سوالت را می دانستم! اما این را می دانم، من یک سربازم.یرباز وطن خویشتن.

کیان پرنیان دوشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:50 http://parniyan-kian.blogfa.com

به نام خداوند مهر ...
بانوی همیشگی خلیج. سلام ...
تنها کلمه ای که در میان تمام نوشته هایت رنگ خاکستری به خود گرفته بود ... نام من بود !!! ... پرنیان ...
از جائی شبیه بهشت ... کیان پرنیان ...
بگذریم ... مثل همیشگی هایمان !!!
حرفهایت را سطر به سطر خواندم و می توانم درکت کنم .
اما انتظار نداشته باش آنچه می گویی را کسانی که اطرافت هستند بپذیرند و درک کنند !!!
اصول دنیا بر پایه آن است که تا در کنار یکدیگریم . درک هم را فراموش کنیم !!
اگرچه تو اینگونه نبودی ...
براستی چه چیزی می تواند جوانی را با تمام سرزندگی ها و شادابی هایش چنین پژمرده و نگاهش را به اطراف خاکستری و تیره کند ؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟
راستی چی شدی بانو ؟؟؟
تو آن خنده های زیبا ... آن هیاهو ... انهمه شادی ... آنهمه فعالیت و آنهمه کمک به دیگران ... علی ... جناب والا ... رضوان و ارکیده ... پریا و حمید ... اینها گواه همه حرفهایم .
باور نداری ؟؟؟ !!! ... اما من ایمانم را نمی فروشم !!!
تو همان هستی که باید باشی و فقط دل سپرده ای به چیزهایی که از تو نیست .
به روزمرگی ها خوش آمد گفتی و همچنان برایشان غریبه ای ... تو با خودت بیش از خودت ... لج کرده ای ... بیش از خویشتن خویشت !!!
تو و آن بیداری که من از تو سراغ دارم و آن بینایی ... نمی توانم باور کنم تو را اگر بگویی باخته ای و خاکستری شده ای ... شاید آنجا که نوشته ای نام من خاکستری شده باشد ... اما تو همیشه رنگی ترین رنگی هایی ...
رنگی که یادم هست ... رنگی که همیشه دنبالش هستم ... رنگی که جعبه مداد رنگی هایم همیشه او را کم دارد ...
رنگی که خاکستری نیست !!!
رنگ شور و حیات ... رنگ عشق و بی پروایی ... رنگ کاغذ و قلم و یک دنیای پر ار واژه های ناب ... کلمات زنده و بیدار ...
رنگ لبخند و از خود گذشتگی ... رنگ ایثار و ازادی ...
رنگ خلیج ... رنگ آسمان ... رنگ خدا و رنگ شیرین ترین شیرینی ها ... رنگ تو ...
من که باور نمی کنم خاکستری رنگ تو باشد ... پژمردگی رسالت گل همیشه بهار ما نیست ... نبود و نخواهد بود ...
تو را من هرگز به این رنگ خاکستری و پژمردگی نمی شناسم ... تو همانی هستی که لبخند را یاد دادی و میان کوه ها رقصیدن را و خنده را و اشک را و شادی را و تو همیشه حضور داری ... اما نه با خاکستری پژمرده ...
تو همیشه همان رنگی هستی که تمام مداد رنگی های جهان تو را کم دارند ...
برگرد به خودت ... برگرد به دختر خلیج ...
برگرد ...

کیان پرنیان/ آرزومند آرزوهایت ...

آه خدای من ...
اگر تمام دنیا علیه من به صف بایستند و من از عدم اعتماد به نفس به حد خفقان برسم ؛ این توئی که با اینهمه انرژی مثبت امید را در من زنده می کنی ...

این همه واژه ی قشنگ ... کلمه ی مداد رنگی برای من تقدسی عجیب دارد ... من حسابی تحت تاثیر قرار گرفته ام !

حکایت ما چه جالب شده ... چرخه زیبایی ست ... یک روز تو به من ؛ یک روز من به تو ...

این دلداری های کذائی تا بکجا ادامه خواهد داشت ؟

یاشار سه‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 07:55 http://northboy.blogsky.com

گویا من بیشتر از تو به اینجا سر می زنم! میخوانی نوشته های بالا را؟ برگرد . . . .
میبینمی که حق با من بود. یا شاید نه؟! هنوز تردید داری؟! نگذار خلیج بی موج بماند.

یاشار عزیز ۱۵ تا ۱۸ اردیبهشت در نمایشگاه صنعت و ساختمان در میدان گیل رشت شرکت کرده ام. به همین دلیل این روزها حسابی مشغول هستم ...
تاخیر مرا ببخش ...
با آمدنت به نمایشگاه خوشحالم می کنی ...
بابت نظرات هم بگویم من می خوانم اما ترجیح میدهم فعلا شما بگویید و من سکوت کنم ...
موفق باشید ...

در پی انسانیت سه‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 20:42

سلام دوست عزیزم
آپم....بنا به دلایل و صحبتهای پیش٫که امان از....
فقط تویی که بهت گفتم که دعوتی با افتخار..
یا علی...

با کمال میل این افتخار را بر دیده می نهم و می آیم !

مهر جنوب چهارشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 20:05

سلاو بزرگوار
ما و فرزندانمان-همه متهم هستیم.در مهر جنوب منتظرتان می مانم.
رضا برومند-کوالالامپور-مالزی

chavooshi جمعه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:22 http://www.chavooshi.visit.ws

سلام
داشتم یه گشتی تو این دنیای مجازی می زدم که یکی از دوستان آدرس شما رو بهم داد ... خیلی ازتون تعریف کرده بود
حالا که می بینم واقعا اون تعاریف ...........
بگذریم در مورد نوشته هاتون بایستی بگم خیلی راحت می نویسین و همین باعث این شده که خواننده جذب مطالعه اونها شن
به هر حال خواستی یه سر بزن خوشحال میشیم
موفق باشین

ممنون
دنیای من مهم تر از اونی هست که جدی بگیرمش !

کیان پرنیان جمعه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 13:18 http://parniyan-kian.blogfa.com

به نام خداوند مهر ...
حکایت ما چه جالب شده ... چرخه زیبایی ست ... یک روز تو به من ؛ یک روز من به تو ...

این دلداری های کذائی تا بکجا ادامه خواهد داشت ؟
.................................................................
پاسخ : ( آمدم کمی شفاف بگویم راز نهان )

گفتنی ها و شنیدنی ها را پایانی ست ...
دیدنی ها و ندیدنی ها را پایانی ست ...
خواب و بیداری را پایانی ست ...
ماندن و رفتن را پایانی ست ...
زندگی و مرگ را پایانی ست ...
بد و خوب را پایانی ست ...
من و تو را پایانی نیست !
بیاد ندارم بانوی روشن و ملکه ی رنگها ...
تحت تاثیر و بی تاب مدادرنگی هایی باشد که من واژه هایش را به ستودنش هماهنگ کرده ام ...
خیر ... این را هم باوری نیست ...
دلداری های ما رنگ سرب نیست که از آن فراری باشیم ...
درد دلهای ما رنگ ناب گلبرگهای یاس است و با یک دنیا عطر نارنج آمیخته و آویزان از تاریخ و لحظات زندگیمان ...
ما تاریخمان را با حرفهایمان ساختیم ...
به آن رنگ کذایی نمی پاشم ...
به آن رنگ قداست می پاشم ... رنگی از جنس ناب تو ...
از جنس مدادرنگی هایی که رنگهایشان را از رنگین کمان نگاه تو می گیرند و راست می روند به سمت خورشید و اگر هم بازگردند ... تو را که پایانی نیست ... این رنگهایند که در برابرت کم آورده اند ... پاسخ این سوال پیش دل و قلم من است !؟

من و رنگها و خورشید ... همیشه ی همیشه ...
در ستایش تو کم آورده ایم ...
باور کن حقیقت هایمان رنگ استواری دارد و رنگ پنج سال دلدادگی و دلی که می رود هفت هزار سال دیگر را با یاد تو و نام تو ... فدا شود زیر پای خورشیدی که شرارت کودکانه ی انوارش از معصومیت بازی چشمان تو سرچشمه می گیرد .
نقطه سر خط و ...
دنیا کوچکتر از آن است که بزرگی تو را فهم کند !!!
بگذر و به خودت بازگرد که سراسر آنچه باید باشی ... هستی.

به یادت هستم ...
آرزومند آرزوهایت : کیان پرنیان

سکوت می کنیم به اتفاق !

مهر جنوب یکشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 16:17 http://www.mehre-jonoob.blogfa.com

سلام دوست گرامی
ما و فرزندانمان - چه باید کرد -قسمت اخر.منتظرتان می مانم.
رضا برومند-کوالالامپور-مالزی

وقتی تصور میکنم در آینده من نیز صاحب فرزندی چون خود می شوم پشتم به لرزه می افته !

بیچاره مامان و بابا !

حیدر- بندر سه‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 17:33

سلام
دنیایی که شما بر روی دیدگان ما گشوداید مجازی نیست
چون شما هستید و چشمهای ما منتظر
۱۲/۳/۸۸ می بینمت و باز هم می بینمت- متشکرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد