دختر خلیج ...

در قله ی ماسه ها زاده شده ام من/ بدین گونه تمامی دریاهای جهان را / فرو می بلعم ...

دختر خلیج ...

در قله ی ماسه ها زاده شده ام من/ بدین گونه تمامی دریاهای جهان را / فرو می بلعم ...

خداحافظ خلیج همیشگی فارس . . .

 

 تا چشم کار میکنه آبی و آبی / صخره هایی که شونه ای شدند برای موجهای همیشه آواره / قامت استوار و برگهای متواضع نخل / گرمای همیشگی /شرجی محض / سراب روی آسفالت / زنان نقاب به چهره / سکوی ساحلی / گرما گرما خاک جنوب / حیاط دانشگاه / سال های تحصیل / شعر و شعر و نئشگی /درس و درس و روزمرگی / باران های خاطره / پیاده رو های صبح های سرد بهمن ماه / آسفالت های ترک دار خیابون مرادی تا فاطمی / کتونی های سفید من/ جمعه ها و سینما / کانکس اهدای خون / پیتزاهای خوشمزه ی آفتاب / تابلوی خاطره / مهمونی های دوره ای / ویسکی تند و سردرد/ پنهونی سیگار کشیدن ها / نمازهای یکی در میون / بی هویتی ها / هر روز نقاب به چهره زدن ها / گم شدن هویت واقعی / راستی کجاست دختر کوچولوی نقاش و پرحرف بابا ؟ / فارغ التحصیلی  . . .

 خانم شدن /  Venga Boys بازی تعطیل/ کیس های ایده آل صف کشیده / چشم به دوردست های آبی بستن /طعم گس تنهایی و کام زهرمار شده ی ما رو باش / بوی متعفن گناه / راه فرار؟ / مامنی برای پاک موندن و بودن /چهره های آفتاب سوخته / لهجه ی تند بندری / گرمای چهره ها / چشم های مشتاق و پر امید / میون اینها یه آدم یخی و بی انگیزه به چند منه ؟
بار سفر بسته شده / اتاق نه متری مقر فرماندهی دخترخلیچ / پرده ی صورتی / دغدغه های همیشه / ضبط صوت کوچیک آیوا و ترانه های رامی :


 ای دل دگه گولوم مزن
 موا برم تنها بشم
 تنها فقط با سایه خوم
ساعت تلخ رفتنه ...

*  *  *

فکر میکردم موندنی ام / فکر میکردم تا ابد دریا مال منه / خلیج ارث بابامه / نخل هاش اموال شخصی من هستن / زهی خیال باطل ... تمام شد / خیلی زودتر از اونی که تصور میکردم ... همیشه پیش از آنکه فکرشو بکنی اتفاق می افته / شرجی خوبم / بندر عزیرم تا همیشه ی همیشه دلم برای تو خواهد تپید / اینو از صمیم قلبم گفتم ...

پ.ن۱: تا یه هفته دیگه من واسه همیشه به شالیزارهای شمال کوچ میکنم ...

پ.ن۲: من تا همیشه دختر خلیج باقی خواهم ماند / شک نکن !!!

پ.ن۳ : گرچه وقتی نمونده اما شاید وقتی دیگر ... 

دختر خلیج همیشگی فارس 
 

. . .

 

آه ! ای کاش؛

روزی از خوی خرگوشی رها شوی و بدانی

که من صیاد تو نیستم؛

عاشق توام !

 

 پ.ن۱: زیبا از جنوب خلیجم به  شمالی ترین شالیزار ممکن خواهم رفت ( برو بابا من بزرگ شدم ؛ منکه گریه نمیکنم ؛ چشام عرق کردن !!!)جمعه به ۳ مناسبت پارتی: فارغ شدن از این درس مزخرف/تفلد زودهنگام ! / گودبای تبعید ۲۳ ساله ی جنوبی ام ! منکه گریه نمیکنم ؛ بهم نگو چشام اینجوری قشنگتره ! تو تموم این فجایع ممکن به اندازه ی یه پارتنر واسه رقص پیشم نیستی

پ.ن۲: بیخود کرد شاعری که گفت : (( دلتنگی های آدمی را باد با خود میبرد /رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده میگیرد ... ))؛

پ.ن۳ : یه دنیا حرف اما شاید وقتی دیگر ... 

                                                                    دخمل افشلده ی خلیج  

دستنوشته های محرمانه !

 

*  تو نمی دانی من چقدر دوست دارم اینکه بر خلاف مقررات و آداب و رسوم و بر خلاف قانون و افکار و عقاید مردم رفتار کنم ، ولی بند هایی بر پای من است که مرا محدود می کند . روح من ، وجود من و اعمال من چار دیواری قوانین نیست و بی معنای اجتماعی عبوس مانده و من پیوسته فکر می کنم که هر طور شده باید یک قدم در سطح عادیات بالاتر بگذارم من این زندگی خسته کننده و پر از قید و بند را دوست ندارم

من همیشه دوست دار یک زندگی عجیب و پر از حادثه بوده ام . شاید خنده ات بگیرد اگر بگویم من دلم می خواهد پیاده دور بگردم. من دلم می خواهد توی خیابانها مثل بچه ها برقصم ، بخندم ، فریاد بزنم . من دلم می خواهد کاری کنم که نقص قانون باشد.

شاید بگویی طبیعت متمایل به گناهی دارم ،ولی این طور نیست ، من از اینکه کاری عجیب بکنم لذت می برم . یک مرد هیچ وقت برای نوشتن مذکر بودن را در نظر نمی گیرد اما من اگر بخواهم از خودم از حرف بزنم اول باید بگویم که من یک زن هستم و پیش بروم

هر گز ننوشتم : و این منم زنی تنها در آستانه فصلی سرد … نسرودم : اکنون زنی تنهاست . ایستادم و ادامه دادم . چیزی شدم که مردان اطرافت محصور سکوت شدند !
بدی های من بخاطر بدی کردن نیست ، بخاطر احساس شدید خوبی های بی حاصل ست
نمی دانم رسیدن چیست ، اما بی گمان مقصدی هست که همه وجودم به سوی آن جاری می شود .کاش می مردم و دوباره متولد می شدم و می دیدم که دنیا شکل دیگریست ، دنیا این همه ظالم نیست و مردم این خصت همیشگی خود را فراموش کرده اند … و هیچ کس دور خانه اش دیوار نکشیده است .
معتاد شدن به عادتهای مضحک زندگی و تسلیم شدن به حد ها و دیوار ها کاری برخلاف طبیعت است.
بدی های من چه هستند ، جز شرم و عجز ، خوبی های من از بیان کردن ، جز ناله ی اسارت ، خوبی های من در این دنیایی که تا چشم کار می کند دیوار است و دیوار است و جیره بندی آفتاب و قحطی فرصت است و ترس است و خفگی است و حقارت است! 

... میان این همه آدم های جوراجور آنقدر احساس تنهایی می کنم که گاهی گلویم می خواهد از بعض پاره شود حس خارج از جریان بودن دارد خفه ام می کند ـ کاش در جای دیگری بدنیا آمده بودم ـ مغزم پر از سیاهی و ناامیدی می شود و دلم می خواهد بمیرم ، بمیرم و دیگر قدم به تالار زندگی نگذارم و دیگر چهره های خاکستری اطرافیانم را ننگرم …

ـ روزگاری نیست که آنها در کهکشان و از میان ستارگان
پرواز می کنند
ماه و خورشید چراغ راهشان
زهره و مریخ عصای دستشان بوده اند
آنها جستجو کرده اند و سر چشمه نور را یافته اند
و دیگران از خود می پرسند که آنها از کجا
الهام گرفته اند… 

پ.ن۱: و ترکهای این خیابان طویل میدانند / که  شـ ... چقدر تنهاست ..!

پ.ن۲: ...

پ.ن۳: شاید وقتی دیگر ...

                                                                                                     دختر خلـیج

سلام روزمرگی های همیشه !

  

  سلام باران پرخاطره ، سلام دریای همیشه دلچسب ،

  سلام ای همه ی دوباره ها ، سلام ای دوباره از نو ...

 سلام به تکرار آغاز شدن ها ، سلام به صبرم برای ادامه ، سلام بتو که گهی یادمی و گهی ... هیچی ...

 سلام به همیشه گلایه در این سه نقطه های پرحرف    ...

  سلام به تو که توی همین سه نقطه ها زاده شدی ، مخفیانه بزرگ شدی و شدی همه ی زندگی   شیرین ! سلام به تو سه نقطه ی قشنگم که خیلی دلتنگتم ... منو که به خاطر داری ..؟

بارون میاد ، ذهنم خیس شده ، ترانه هام تر شدن ، شاعرونه هام هوائیه تو ! بارون که میاد عاشق تر میشم ، شاعرتر میشم ، میخوام تا ته دنیا روی همین سنگفرشها راه برم و به دورترین خواب خلیج فکر کنم . می خوام برات بنویسم و این دل هوایی شده رو یه کم آروم کنم . بیهودست .

میدونم علاج این دل از راه به در شده هیچی نیست جز آغوش گرم امتحان نشده ات !

هی هی ، صبر کن ... چه بی پروا اعتراف میکنم ! سه نقطه ها جاشونو با واژه های آرزو، با رویاهام عوض کردند.نمی خوام از بغض های این چند ماه ، از اشکهای شور سرسجاده ، از تمنای رسیدن ها چیزی بگم ...

     

 

 اما آخه ...

 بجوون تک تک موجهای این خلیج قشنگ از درون پوچ شدم ...

 به من دست نزن که نمایی از یک انسانم ، زیر بار سنگین زندگی هر روز لبخند و مهربونی رو روی صورتم نقاشی میکنم تا دیگران درون وحشتناکم را نبینند. به همه لبخند میزنم . آروم و ساده درست عین یه آینه روبه رویشان می نشینم و لبخند می زنم :  (( لبخند محض ))

 می آیند ، می روند ، گریه می کنند ، قهقهه می زنند ، عشق می بازند ، خیانت می کنند ، ترکم می کنند ، تحقیر می کنند ... درست مثل یه آینه نگاهشان میکنم و در سکوت محض لبخند می زنم ...

تو بدون ، تنها تو بدون لبخند همیشه لبخند نیست ... روزگار غریبی ست نازنین !

انگشتام از سرما بی حس شدن ، فاصله ی بینشون کی پر میشه، نمی دانم و این ندونستن ها ، از تو دور موندن ها ، در تنهایی خدا خدا کردن ها ...

                              خجالت میکشم عنوان کنم ، اما چاره ی ناچاری های من

                                                                                       تنها شما هستید !

 

 پ.ن۱:  این روزها شدیدا شبیه یه مورچه شدم/ ۸ صبح از مرادی تا فاطمیه/ پیاده گز کردن خیابون یخ زده/مغازه های بسته/ صدای دستگاههای چاپ.../ منو یاد پرین توی بی خانمان می اندازه ...

پ.ن۲:  آه نترس عزیزم / هنوز هم همون دخترخلیجم/ سال آخر مفت ترین رشته ی دنیا/ کارگر ( گرافیست) یه چاپخونه/ مجرد!/عاشق همیشگی همین خلیج دور/ مثل همیشه با یه دنیا مردم و باز هم تنها...

پ.ن۳: احساس میکنم که یکی دنبالم میگرده: -  سلام سوسیس ، مورچه رو ندیدی ؟!!

 

                                                                               یلدای ۸۵ :  د.خ

 

 

 

با شرح !

 

 * ز تمام بودنی ها ؛ تو همین ؛

                               از آن من باش

                     که به غیر با تو بودن؛ دلم آرزو ندارد...

                   salam

پ ن ۱: نیستم / نیستی /  نیست :  اه پس کی یاد ما میکنه ؟!!

پ ن ۲: منتظر باش میام میگم چه ام شده !

پ ن ۳: شاید وقتی دیگر ...