برایم بنویسید ...

چندی پیش مطلبی را در وبلاگ دوست خوبم دختر هرمزگان خواندم که توجه مرا جلب کرد :

(( آنچه تا بدین روز شده و آنچه خواست های آتی من اند ... ))

سعی بر نوشتن وقایع سال پیش و آرزوهای امساله داشتم اما بی فایده بود و مغزم به دستهایم فرمان نگارش نمی داد ... شاید باورتان نشود از نیمه های ماه پیش دغدغه نوشتن این مطلب را داشته ام و امروز می بینم که از نگارش آن عاجزم . نه اینکه سال 87 برای من سالی پر از پوچی و عدم موفقیت بوده ، نه عزیزانم ، مشکل از دل و دماغ بنده است که وسوسه نوشتن را از من می ستاند ...

بر این باورم که مردمان جز دست انداختن آرزوهای دور و درازتان و کشیدن دیوار و ایجاد مانع کاری از دستشان بر نمی آید. به این باور رسیده ام که با تنهائی و توکل به خالق یکتا می توان به ناکجاهای آرزو رسید. متاسفم که در جامعه امروز، اطرافیان بجای تشویق برای بالا رفتن از پله های موفقیت و حمایت سعی در کشیدن نردبان زیر پایمان دارند. و باز هم متاسفم برای ایمان آوردن به این مصرع از شعر فروغ :

همچنان که ترا می بوسند در ذهن طناب دار تو را می بافند ...

تلخ تر از قهوه اسپرسو شده ام. بخوبی میدانم . حال سوالی دارم :

براستی چه چیزی می تواند جوانی را با تمام سرزندگی ها و شادابی هایش چنین پژمرده و نگاهش را به اطراف خاکستری و تیره کند ؟

از دوستان خوب وبلاگر و غیر وبلاگر می خواهم ضمن پاسخ به سوال آخرم ، تغییر و تحولات خود را برایم بنویسند ، از هر آنچه دوست داشتند من برایشان بنویسم و کوتاهی کرده ام ، هر حرفی و سخنی که می باید ...

دوستانی که سال هاست می شناسم و نمی شناسم شان :

دخت هرمزگان/ دوست خوبم نازنین / موسای عزیز با ذهن زیبایش / دکتر برومند ارجمند  با ایده های ناب / پرنیان از جائی شبیه بهشت / انسان عزیز / از شمال ایران آقای یاشار /  دریانورد تنها / من عزیز و ... 

 

تمامی دوستانی که در این سه سال و اندی یار همیشگی من بودند ... 

منتظر نوشته های شما هستم ...