لازم است گاهی پای کامپیوترت نباشی،
گوگل و ایمیل و فیس بوک و فلان را بیخیال شوی،
با خانواده ت دور هم بنشینید،
یا گوش به درددل رفیقت بدهی و ببینی زندگی فقط همین آهن پاره ی برقی است یا نه ؟
لازم است گاهی بخشی از حقوقت را بدهی به یک انسان محتاج تا ببینی
در تقسیم عشق، در نهایت تو برنده ای یا بازنده !
لازم است گاهی عیسی باشی،
ایوب باشی،
انسان باشی
ببینی می شود یا نه ؟
و بالاخره لازمست گاهی از خود بیرون آمده و از فاصله ای دورتر بخودت بنگری و از خودت بپرسی
که سالها سپری شد تا آن شوم که اکنون هستم ...
آیا ارزشش را داشت . . ؟
هوووم .. دارم کلی نشانه های خوب میبینم ..
امیدوارم می کنی
ممنون از اعتماد بنفسی که میدی !
این درسته! اما نباید از موانع و مشکلات سر راه هم نگفت! حالا باید پرسید که: آیا می توان به این که عیسا و ایوب و احتمالن انسان بودن شک کرد و شاید هم خود را جای آنها گذاشت و طور دیگری به زندگی نگریست؟ سخته! ولی با تمام این حرفها می توان انسان عاشقی بود که همه ی اینها در درون اون پنجه دوانی کنند.
عاشق که شدی انسانی! عاشق که شدی ایوب و عیسا و ... هستی! و شاید برتر!!!!
آفرین!
بسیار زیبا گفتی ... عاشق که شدی انسانی...
سلام بانوی همیشه آبی
سلام دوست عزیزم
شایدهمسایگی خودم باشی خلیج همیشگی فارس
شایدهم دورترها
به هرحال ممنون از حضورتون در وبنگاه اشکهایم خاکستری اند
زیبایی احساس تون باافتخارلینک داده شد
منو فقط به نام دانیال رحمانیان لینک دهید
سپاس
منم خوشحالم با شاعری چون شما آشنا شدم...
چقدر خوشحالم ک دوباره هستی بانوی خلیجی من :*
من بیشتر...
با عرض سلام به بانوی خلیج
از اینکه به وبلاگ من سر زدید یک دنیا متشکرم ، اگر معلومات بیشتری از شهر سوزا خواستید بنده در خدمتم ز موفق و مؤید باشید .
آیا ارزشش را داشت . . ؟
شک دارم !..
سلام عزیزم
اینم آدرس وبلاگ خودم
بیا و بخون
سلام و درود
و علیکم ..!