این روزا به شدت احساس میکنم که شبیه جودی شدم !
حتی یه عروسک بابالنگ دراز هم خریدم گذاشتم کنار آینه میز توالت و شبا درست عین یه منگل کند ذهن بهش خیره میشم و میگم بابا چرا اینجوری شد پس ؟!
تازه فهمیدم که چقدر شبیه منه : کشیدن کاریکاتورایی که بعدش دردسر میشه . شعرای در پیتی که تو نشریه ها چاپ میشه . مقاله های طنزی که سر و صدا میکنه . خنده های مکرری که ریشه عصبی داره و کسی نمی فهمه!دارم ادامه میدم. مثل همیشه ...
شاد و شنگول و خوشحال ! اما جدا من شادم ؟!! وقتی شادی ها گم میشن اینجوری میشی . عق ات میگیره از همه چی؛ دلت میخواد تموم حرفای نزده رو سر یکی خالی کنی - اون یکی شاید تو باشی - اما طرف دستتو میخونه و مدام در میره . میره و میره تا دور میشه . آخرش میاد یه روز صاف صاف تو چشات نگاه میکنه و میگه چته ؟ خل شدی دختر ؟!!
دلت میخواد این کیبوردو بکوبی تو سرش بگی که چقدر میتونی احمق باشی که نمیذاری من یه کلمه حرف بزنم !
واسه خودش میبره و میدوزه ... میگه بیا تنت کن . . .
چقدر این روزا شبیه جودی شدم . خیلی دنبال کتاب پرنده ی خوشبختی از مترلینگ هستم . منتظر نامه ... از بابایی که ندارم !
روزا دارن میگذرن . به همین سادگی ۲۱ سال رو باختم. سکوت . کارهای نکرده . چهره های نکشیده . شعرهای نگفته . صدام بزن : فاحشه ی خوشبخت ! نه یادم اومد دقیقا اینچنین خطاب شدم : فاحشه ی آخوند زده ! آره همین بود !
مقید شدم به قوانین خودم . اینچنین باش تا نبازی . آفرین . بچه مثبت مامان . درسخون و نخاله !!! دیوارها یه ساله که شکسته .هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوم. همه چیز عجیب شده . دنیایی جدید با نگاه های تازه ...
چقدر شبیه جودی شدم ...
بجای پشت بوم خوابگاه میرم طبقه آخر ساختمون دانشگاه میشینم و به ماه نارنجیه تو آسمون نگاه میکنم . راستی چقدر شبیه زرده تخم مرغه ! آخ . چقدر خوشم میاد وقتی با کره عسلی بشه و هورت بکشی بالا ...
دنبال یه نقضی واسه این قانون همیشگی . اما نمیشه . راه نمیده که نمیده ... چرا نمیتونی ثابت کنی که میشه همه اینارو نقض کرد ؟ چرا نمیذاری ثابت کنم ؟! چرا نذاشتی که حرف بزنم ؟
چقدر شبیه جودی شدم ... بابا عروسکت هست. مثه خودت خنگه ! موهاشو هم به زور مثه تو صاف کرده! مثه جنتلمن های انگلیسی ..!
حوصله نوشتن ندارم ...
پ.ن ۱ : با هزار زحمت دوباره این وبلاگ رو تاسیس کردم . انتقال نمی یافت !
پ.ن۲: به زودی قالب جدید از راه میرسه .
پ.ن ۳: شاید وقتی دیگر ...
سلام خانمی نبینم ناراحت و ناامید باشی
اگه بشه که خوب میشه ...
اما نمیشه عزیز !
سسسسسسسسسسسسسلام
سلام . بابا دست خوش !
چطور نتونستی منتقل کنی ؟ برام عجیبه . یعنی همه آرشیوت رو از دست دادی ؟
سلام
خوب هستید
از جنوب چه خبر ؟
فکر میکنم قدری وبلاگت کم حجمه ومطلب کم می نویسی
عکسهای قشنگ هم بزار
موفق باشی
به من هم سر بزن خوشحال میشوم.
جان ؟!!!
بابا لنگ دراز سلام رسوند ... گله می کرد ... می گفت خیلی بی وفا شدی تازگی ... چرا؟
آخر این درس نامه نگاری رو با من کار نکردی ...
مگه نبینمت ...
این ترم مشروطم بدجنس !!!
خیلی سطحی مینویسی عزیزم . بیشتر مطالعه کن
جالبه ...
من ادعایی ندارم .
اینبار فقط احساسمو خالی کردم . واسم هم مهم نیست تو چی فکر میکنی ...
من تو این یه مورد نقد تورو نمی پذیرم ...
وب شما رو هم دیدم ...
با چند تا شعر کپی ادعای وبلاگری کردن زیاد هم عاقلانه نیست ...
من آزادم که بنویسم ...
مینویسم بدون هیچ فکری . فقط با حس ام ...
هوم ...
سلام .. وبلاگ قشنگی دارید .. خوشحال میشم اگه به منم سر بزنی . انشالله که قالب جدید هم برسه و بازم ببینیمتون .. سبز باشی .
چشم زیتون سبز در کاسه ...
این جمله ات منو یاد شعر معروف طریفی انداخت ...
چه کلمه با مسمایی دختر خلیج مرا بیاد نمایشنامه های قدیم میاندازد زمانی که همه چیز نبود و همه کس بود ولی حالا همه چیز هست و همه کس نیستند .... موفق باشی
فکر کنم دوره اش تموم شده !!!
سلام
خسته نباشی دختر خلیج
به من هم سر بزن
مسافر کجایی ؟!
هوم
جای بحث داره !
.
شوخی کردم ... سلام
ممنون که وبلاگم رو دیدی !
باز هم از این کارا بکن خوشحال میشم
باشی...
قالبت رو من خیلی دوست دارم !!!
با اون موهای قرمز؟!!! و صدای جیغ دوست داشتنیش؟!
نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!!!
من باور کن موهام خرماییه ! اما صدام متاسفانه شدیدا ..!
آینه به تمام معنای این شخصیت شدم !
سلام دوست عزیز.در مورد سوالی که از حمیرا خانوم کرده بودین میخواستم بهت بگم من خودم تو کار حنا هستم...خیلی دیدم بعضیا با گذاشتن حنا های حاوی بنزین روی دست و پاهاشون دچار حساسیت شدن که منجر به سوختن پوستشون شده.به همین خاطر خواستم بهت گوشزد کنم که ممکنه برات خطرناک باشه...البته میتونی از مخلوط آبلیمو و حنا هم استفاده کنی عزیزم...